تنهای تنها .....

از تنها بودنم راضي نيستم ، اما ...... خوشحالم كه با خيلي ها نيستم .

همش تنهایی ...

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

 

قانون تو تنهایی من است وتنهایی من قانون عشق ،

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست .

چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی! وچه سرنوشت تلخ وغریبی!

که هر بار ستاره های زندگیت را با دستان خود راهی آسمان پر

ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشم هایی خیس از 

غرور ، پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به 

شادی ستاره های که از تو گشته جدا ، دل خوش کنی و باز هم

تو بمانی و تنهایی و دوری .................!!!!!!

عاشقانه دوستت دارم

 

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: جمعه 26 خرداد 1391برچسب:عاشقانه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فقط خدا

عکس های مذهبی سری جدید

از تمام چیزهایی که داری خدا رو جدا کن !

حالا چی داری ؟ هیچ .

حالا به همه نداشته هایت خدا رو اضافه کن !

حالا چی کم داری ؟ هیچ .

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: سه شنبه 22 خرداد 1391برچسب:عاشقانه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من

 

من عاشقانه دوستش دارم

و او عاقلانه طردم میکند

منطق او ، حتی از حماقت من هم احمقانه تر است .

 

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:عاشقانه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عکس های عاشقانه

نایت اسکین

نایت اسکین


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گفتگو اوس اصغر با دخترش شبنم (طنز)

 

اوس اصغر به دخترش شبنم، گفت، بنشین که صحبتی دارم،

شاکی ام ، دلخورم ، پکر شده ام،
چون که امروز با خبر شده ام،
که تو در کوچه ای همین اطراف،
با جوانی جُلنبر و الاف،
سخت سرگرم گفت و گو بودی ،
چه شنیدی از او ؟ چه فرمودی؟


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:طنز , جالب, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بودنم را هیچکس باور نداشت !

بودنم را هیچ کس باور نداشت

هیچ کسی کاری به کار من نداشت

بنویسید بعد مرگم روی سنگ

با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

آن که خوابیده در این گور سرد

بودنش را هیچ کس باور نداشت

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:بودنم را هیچکس باور نداشت, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ماجرا طنز دو دیوانه ...

 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 
و اما خبر بد
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
.....................
 حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟


 

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر قلبت زیباست ....

 

 متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه

چقدر قلبت زیباست 

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اعتراف عاشقانه ....

 

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه
اعتراف عاشقانه

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هر چه باشی دوستت دارم ....

 

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه
هر چه باشی دوست دارم ( متن عاشقانه )

من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر سخته ...

               چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت

 

دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ، رو

 

 قلبت هدیه

 

 داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت

 

 شی

 

 حس کنی که هنوز هم دوسش داری

 

 

چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری

 

تکیه بدی

 

 که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له

 

شده

 

 

چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف

 

بزنی اما

 

وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی

 

 

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک

 

گونه ها

 

 تو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که

 

هنوز هم دوسش داری

 

 

چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی

 

و هزار

 

بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب

 

بگی گل من باغچه نو مبارک ...!

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق یعنی چی ؟

 

 سر کلاس درس معلم پرسید : هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه ؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند

* لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین

در حالی که اشک تو چشمانش جمع شده بود .

لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود *


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عروسی ....

 
 
 
عروسي !
عروسي !
های پرشین دات کامبدون شرح !

 


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آگهی جالب یک فروشگاه لباس در تهران

 عكس: هشدار جالب يك فروشگاه لباس در تهران به دخترها!؟ | HiPersian.com

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من رفتنی ام ....

 

من رفتنی ام
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه!
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم!
گفتم: دکتر دیگه ای.. خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد!
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.. تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم!؟
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم؛ اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد! با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه!

سرتونو درد نیارم من کار میکردم؛ اما حرص نداشتم.. بین مردم بودم؛ اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم..
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.. گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.. مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.. خلاصه اینکه این ماجرا منو آدم خوب و مهربانی کرد.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم! با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم.. گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند: نه!
خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: جمعه 4 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هيچ ميدانيد آخرين زنگ دنيا كي مي خورد؟

 

خدا ميداند ولي...

آن روز كه آخرين زنگ دنيا ميخورد ديگر نه ميشود تقلب كرد و نه ميشود سر ديگري كلاه گذاشت.

آن روز  تازه ميفهميم دنيا با همه بزرگي اش از يك جلسه امتحان مدرسه هم كوچكتر بود!

..وآن روز تازه ميفهميم كه زندگي عجب سوال سختي بود سوالي كه بيش از يك بار نمي توان به آن پاسخ داد.

خدا كند حواسمان بوده باشد و زنگهاي تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم كه حيات را از ياد برده باشيم.

خدا كند كه دفتر زندگيمان را زيبا جلد كرده باشيم و سعي ما بر اين بوده باشد كه نيكي ها و خوبي ها را در آن نقاشي كنيم.

و بدانيم كه دفتر دنيا چرك نويسي بيش نيست چرا كه ترسيم عشق حقيقي در دفتري ديگر است.

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نه .....

 

     یک بار به ما قرعه عاشق شدن افتاد 

یک بار دگر

بار دگر

بار دگر

نه.....! 

                   

                              

                                        

 

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عکس های عاشقانه با مطالب عاشقانه

یک سری  ازعکس های عاشقانه را برای شما عزیزان آماده کرده ام. امید می رود این مجموعه نیز مورد

پسند شما عزیزان واقع شود .

نایت اسکین

نایت اسکین


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

سلام دوستااااااااای گللللللم ممنون که وبلاگ منو انتخاب کردین. امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد راستی نظر یادتون نره . عاشقانه دوستون دارم.بووووووووس بووووووووس zahra.aghamali@yahoo.com


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , matin.dpi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM