خدا ميداند ولي...
آن روز كه آخرين زنگ دنيا ميخورد ديگر نه ميشود تقلب كرد و نه ميشود سر ديگري كلاه گذاشت.
آن روز تازه ميفهميم دنيا با همه بزرگي اش از يك جلسه امتحان مدرسه هم كوچكتر بود!
..وآن روز تازه ميفهميم كه زندگي عجب سوال سختي بود سوالي كه بيش از يك بار نمي توان به آن پاسخ داد.
خدا كند حواسمان بوده باشد و زنگهاي تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم كه حيات را از ياد برده باشيم.
خدا كند كه دفتر زندگيمان را زيبا جلد كرده باشيم و سعي ما بر اين بوده باشد كه نيكي ها و خوبي ها را در آن نقاشي كنيم.
و بدانيم كه دفتر دنيا چرك نويسي بيش نيست چرا كه ترسيم عشق حقيقي در دفتري ديگر است.