تنهای تنها .....

از تنها بودنم راضي نيستم ، اما ...... خوشحالم كه با خيلي ها نيستم .

میدونی چرا ؟؟؟؟

میدونی چرا وقتی میخوای بری تو رویا چشماتو می بندی .....

وقتی می خوای گریه کنی چشماتو می بندی .....

وقتی می خوای خدا رو صدا کنی چشماتو می بندی .....

وقتی می خوای کسی رو ببوسی چشماتو می بندی .....

چون قشنگ ترین لحظات دنیا قابل دیدن نیست .

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:دست نوشته, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اعتراف عاشقانه ....

 

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه
اعتراف عاشقانه

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

هر چه باشی دوستت دارم ....

 

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه
هر چه باشی دوست دارم ( متن عاشقانه )

من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق یعنی چی ؟

 

 سر کلاس درس معلم پرسید : هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه ؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند

* لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین

در حالی که اشک تو چشمانش جمع شده بود .

لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود *


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به این میگن دوست داشتن ....

                                            

                                              

                                                 دوستی میگفت

     خیلی سال پیش که دانشجو بودم بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند 

 تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار و انجام میدادن ابتدا وانتهای کلاس که مجبور

باشی تمام ساعت را سر کلاس بشینی . هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره

ای اش بود . هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود حتی اگر نصف کلاس غایب بودند

جناب مجنون میگفت : استاد همه حاضرند ....! و بالعکس اگر تنها غایب کلاس این خانم

بود و بس  میگفت : استاد امروز همه غایب اند هیچ کس نیامده ......!

انها در اواخر دوران تحصیل با هم ازدواج کردند و دورا دور میشنیدم که بسیار خوب و

خوش هستند .

امروز خبر دار شدم که اگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده اند :

                                                       "" هیچ کس زنده نیست .......... همه مردند ""

 

 

 

 

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:داستان , کوتاه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بی اعتقادی و شانس ....

 

مردجوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بودبه خدا اعتقادی نداشت اوچیزهایی راکه درباره خداومذهب می شنید مسخره می کرد.شبی مرد جوان به استخر سر پوشیده آموزشگاهش رفت.چراغها خاموش بود ولی نور مهتاب برای شنا کافی بود مرد جوان به بالاترین نقطه استخر شنا رفت و دستانش را باز کرد تادرون استخرشیرجه برود.ناگهان سایه ی بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کردوچون اعتقادی به مسیح (ع)نداشت خوشش نیامد. احساس عجیبی سراسر وجودش را فراگرفته بود از پله ها پایین آمد وبه سمت کلید برق رفت وچراغها را روشن کرد........... آب استخر برای تعمیر خالی شده بود..... 

 

 

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:داستان , کوتاه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همیشه دیر است...!

 

همیشه دیر است و همیشه باید حساب کرد فرصت

نیست و هرگز سخنی را که میشود امروز گفت کاری

را که میشود امروز کرد نباید به فردا گذاشت

زیرا همیشه دیر است .

بر خلاف کسانی که مصلحت اندیش اند و می گویند

هنوز زود است من میگویم که همیشه دیر است .

هر کاری را که می خواهیم بکنیم کاری است که

لااقل باید صد ها سال پیش می کردیم . 

بنابراین دیر شده هر کار که باشد این است که

فرصت نیست کار امروز را به فردا بیافکنیم .

این روایت که فرموده اند : ((برای دنیایت انچنان کار کن

که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای اخرتت

انچنان که گویی فردا می میری .))

چقدر عالی است .

                                         (( دکتر علی شریعتی ))

 

 

 

 

 

 

نویسنده: zahra ׀ تاریخ: جمعه 22 ارديبهشت 1386برچسب:همیشه دیر است,,,!, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بازهم تنهایی...

 

 

 

بازهم تنهایی...

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…


ادامه مطلب
نویسنده: zahra ׀ تاریخ: چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:داستان کوتاه, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام دوستااااااااای گللللللم ممنون که وبلاگ منو انتخاب کردین. امیدوارم از نوشته هام خوشتون بیاد راستی نظر یادتون نره . عاشقانه دوستون دارم.بووووووووس بووووووووس zahra.aghamali@yahoo.com


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , matin.dpi.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM